یحتمل شاید توی زندگی قبلی ام یک دلقک ماهی بودهام؛ بیپروا و جسور، سختجان و محتاط! البته شرایط و محیط موجبات این خصایص در من شدهاند.
اگر خیالپردازی و چرند بافی را صخره های مرجانی و شقایق دریایی را هم نوشتنِ افکارم در نظر بگیریم، میتوانم بگویم مشکلات و مصائبی که در بوجود آمدنشان اندک دخالتی هم نداشتهام، کوسه و دشمنانم هستند.
حتم به یقین دلقک ماهی بودهام. برای فرار از این مشکلات به سمت نوشتن چند پاراگراف چرند و خیال پردازی میروم و خودم را قایم میکنم. هاه، یحتمل کلام کسالت بار شد.
مثلاً یک بغلِ گله گشاد مردانه بدون دغدغه مال من بود که میتوانستم از شر تمام غصه های دنیا به آنجا پناه ببرم. زندگی بدونِ ابراز محبت واقعا بی محتوا و آشغال است.
کلا در وضع خوبی نیستم. انگار چیزی درونم میجوشد و عصبیام میکند. همهی فکر و ذهنم مشغول کاری است که قول داده بودم امروز عصر انجام بدهم، ولی حالا بواسطه قرار ملاقاتی که حتی هنوز مشخص نیست اتفاق بیافتد، دارد خراب میشود. قراری که بار اول ملغی شده بود و بدجور توی ذوقم خورد. از بدقولی خیلی بدم میآید و همین مرا آزار میدهد.
(اگر عصری قرار برگزار نشود از نظرم امکانِ این آشنایی کاملا منحلشده است. تمام./ )
۱۷ آذر ساعت ۱۱:۲۳
مثلا یک شانهی مردانه، که هر وقت هوا پس بود، بروم تویش قایم بشوم. یک وقتهایی پیش میآید که معمولترین و پیش پا افتادهترین نیاز تبدیل به آرزو میشود.
دارم سیوچهار سالگی را هم پشت سر میگذارم! خیلی استرس دارم! همچنان تکلیف شغلم معلوم نیست. هر روز با دلشوره بیدار میشوم و شب با غصه میخوابم. خانواده خوبی دارم ولی فقط خدا میفهمد که آدمِ تنها زندگی اش پر از تنگناست. ۱۰ آذر ۱۴۰۳ ۲۳:۴۳