هفته دیگه گاوم زاییده! اینقد الکلی دور خودم چرخیدم. جزوه ها و برنامهریزیامو واسه مدرسه آماده نکردم. فردا هر جور شده باید طرح درسامو کامل کنم و درسامو بخونم. بسم الله.
تا چند دقیقه پیش جدن حالم گرفته بود. از بس فکرای چرت میکردم. همشم بخاطر زبونمه که نمیتونم جلو مستر کنترلش کنم. حقمه! بنظرم آدم از هیچکی نباید توقع داشته باشه. البته بجز خدا که رفیقه همیشگیه، یه جا میخوندم نوشته بود، هر چقد توقعت از بقیه کمتر باشه زندگیتم راحتتره.
کاش وقتی با مستر میرم بیرون کمتر حرف بزنم. چون عادت ندارم پرحرفی کنم ، توی خونه هم خیلی وقت میشه دیگه خیلی حرف نمیزنم. کاش جلو مستر اینقد حرف نزنم چون بعدش حس میکنم احمقم.