حرفهای ما هنوز ناتمام… تا نگاه میکنی وقت رفتن است، باز هم همان حکایت همیشگی پیش از آنکه باخبر شوی لحظه عزیمت تو ناگزیر میشود آی… ای دریغ و حسرتِ همیشگی ناگهان چقدر زود دیر میشود!
یه مدتیه انگار توی دلم دارن همش رخت چرک میشورن. هی چنگ میزنن، هی چنگ میزنن. تمومی هم ندارن این رختا! دارم ذره ذره به این باور میرسم که از یجایی به بعد پرت شدم ولی حواسم نبوده. ۰۰:۱۱ بامداد شنبه ۱۶ فروردین